آنک شبِ شبانة تاریخ پر گشود
آنجا نگاه کن
انبوهِ بیکرانة اندوه!
اوه!
زاغان به رویِ دهکده، زاغان به روی شهر
زاغان به رویِ مزرعه، زاغان به رویِ باغ
زاغان به رویِ پنجره، زاغان به رویِ ماه
زاغان به روی آینهها،
آه!
از تیره و تبارِ همان زاغ
کِش راند از سفینة خود نوح
اندوهِ بیکرانه و انبوه.
زاغان به روی برف
زاغان به روی حرف
زاغان به روی موسقی و شعر
زاغان به روی راه
زاغان به روی هر چه تو بینی
از نور تا نگاه!
نظرات شما عزیزان:
اثر: محمدرضا شفیعی کدکنی