-

 

جانا چه گویم شرح فراقت

چشمی و صد نم جانی و صد آه

ای بخت سرکش تنگش به بر کش

گه جام زر کش گه کام دلخواه

آیین تقوا ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

مهر تو عکسی بر ما نیفکند

آیینه رویا آه از دلت آه

ای دل تا کسی وصلش نخواهد

خون بایدش خورد در گاه و بی‌گاه

 

«حافظ»

 


20 مهر ماه سالروز بزرگداشت حافظ شیوا سخن گرامی باد.




تاريخ : 20 / 7 / 1393برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

شتک زده‌است به خورشید، خون‌ِ بسیاران‌

بر آسمان که شنیده‌است از زمین باران‌؟

 

هرآنچه هست‌، به جز کُند و بند، خواهدسوخت‌

ز آتشی که گرفته‌است در گرفتاران‌

 

ز شعر و زمزمه‌، شوری چنان نمی‌شنوند

که رطل‌های گران‌تر کشند میخواران‌

 

دریده‌شد گلوی نی‌زنان عشق‌نواز

به نیزه‌ها که بریدندشان ز نیزاران‌

 

زُباله‌های بلا می‌برند جوی به جوی‌

مگو که آینة جاری‌اند جوباران‌

 

نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ِ دار شدن‌

که لرزه می‌فکند بر تن سپیداران‌

 

سراب امن و امان است این‌، نه امن و امان‌

که ره زده‌است فریبش به باورِ یاران‌

 

کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش‌

در آبگینه حصاری شوند هشیاران‌؟

 

چو چاه‌ِ ریخته آوار می‌شوم بر خویش‌

که شب رسیده و ویران‌ترند بیماران‌

 

زبان به رقص درآورده چندش‌آور و سرخ‌

پُر است چنبرِ کابوس‌هایم از ماران‌

 

برای من سخن از «من‌» مگو به دلجویی‌

مگیر آینه در پیش خویش بیزاران‌

 

 اگرچه عشق‌ِ تو باری است بردنی‌، امّا

به غبطه می‌نگرم در صف سبکباران‌

 

«حسین منزوی»




تاريخ : 20 / 7 / 1393برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

تا گل غربت نرویاند بهار از خاك جانم

با خزانت نیز خواهم ساخت خاك بی‌خزانم

گرچه خشتی از تو را، حتی به رؤیا هم ندارم

زیر سقف آشنایی‌هات، می‌خواهم بمانم

بی‌گمان زیباست آزادی ولی من چون قناری

 دوست دارم در قفس باشم كه زیباتر بخوانم

 در همین ویرانه خواهم ماند و از خاك سیاهش

شعرهایم را به آبی‌های دنیا می‌رسانم

گر تو مجذوب كجا‌آباد دنیایی من امّا

 جذبه‌ای دارم كه دنیا را بدین‌جا می‌كشانم

 نیستی شاعر كه تا معنای «حافظ» را بدانی

 ورنه بیهوده نمی‌خواندی به سوی عاقلانم

عقل یا احساس، حق با چیست ؟ پیش از رفتن ای خوب!

كاش می‌شد این حقیقت را بدانی، یا بدانم

«محمدعلی بهمنی»

 




تاريخ : 12 / 7 / 1393برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|


پاییز و کلاه و چتر و بارانی من

پاییز و غم و گریه‌ی پنهانی من

 

مهر است و شدید بیقرارت هستم

دلتنگ توأم یار دبستانی من

 

میر فواد میرشاه ولد




تاريخ : 3 / 7 / 1393برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

 کوه، پابند گرانجانی است

آسمان در نابسامانی است

 

ریشه‌ی نامردمی زنده است

زیر یک برف زمستانی است

 

فتنه را گفتید خوابیده؟

فتنه بیدار است، پنهانی است

 

هر که را شغلی است در عالم

شغل بعضی‌ها مسلمانی است

 

از جوانمردان دوران‌اند

کارهاشان افتد و دانی است

 

عید آن مردم به غارت رفت

چشم این مردم به قربانی است

 

داغ آن مردم به دل‌ها بود

داغ این مردم به پیشانی است

 

کِشت اگر این‌گونه خواهد بود

حیف آن ابری که بارانی است

 

یک نفر امروز عاشق شد

کوچه‌مان امشب چراغانی است

 

شعر روی دست شاعر مُرد

درد از آن‌سانی که می‌دانی است

 

صحبت از قطع درختان بود

ابلهان گفتند: عرفانی است

 

لاجرم اصلاح ما مردم

کار استادان سلمانی است

 

لب فروبستن در این ایام

اولین شرط سخندانی است

 

یک نفر در زیر باران مُرد

کوچه اما غرق مهمانی است.

 


اثر: محمد کاظم کاظمی


تاريخ : 3 / 7 / 1393برچسب:کوه, آسمان, شغل, مسلمانی, پیشانی, | نویسنده : یار دبستانی|

 

 




تاريخ : 3 / 7 / 1393برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستين سرد نمناکش

باغ بی‌برگي،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاک غمناکش.

سازِ او باران، سرودش باد.

جامه‌اش شولای عريانی است.

ور جز اينش جامه‌ای بايد،

بافته بس شعله‌ی زر تارِ ِپودش باد.

گو برويد، يا نرويد، هر چه در هر جا که می‌خواهد، يا نمی‌خواهد،

باغبان و رهگذاری نيست.

باغ نوميدان،

چشم در راه بهاری نيست.

 

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،

ور به رويش برگ لبخندی نمی‌رويد،

باغ ِبی‌برگی که می‌گويد که زيبا نيست

داستان از ميوه‌های سر به گردون سای ِ اينک خفته در تابوت پست خاک می‌گويد.

باغ بی‌برگي

خنده‌اش خونی است اشک‌آميز.

جاودان بر اسبِ يال افشانِ زردش، می‌چمد در آن

پادشاه فصل‌ها، پاییز.

 


اثر: مهدی اخوان ثالث


تاريخ : 3 / 7 / 1393برچسب:پادشاه فصلها, پاییز, باغ بی برگی, | نویسنده : یار دبستانی|

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی