سوگواران تو امروز خموشند همه
که دهانهاي وقاحت به خروشند همه
گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست
زانکه وحشتزده حشر وحوشند همه
آه ازين قوم ريايي که درين شهر دورو
روزها شحنه وشب باده فروشند همه
باغ را اين تب روحي به کجا برد که باز
قمريان از همه سو خانه به دوشند همه
اي هرآن قطره ز آفاق هر آن ابر ببار
بيشه و باغ به آواز تو گوشند همه
گر چه شد ميکده ها بسته وياران امروز
مهر بر لب زده وز نعره خموشند همه
به وفاي تو که رندان بلاکش فردا
جز به ياد تو و نام تو ننوشند همه
باید از محشر گذشت
این لجنزاری که من دیدم سزای صخره هاست
گوهر روشن دل از کان جهانی دیگر است
عذر میخواهم پری عذر می خواهم پری
من نمی گنجم در آن چشمان تنگ
با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند
روی جنگلها نمی آیم فرود .
شاخه زلفی گو نباش
آب دریاها کفاف تشنه این درد نیست
برههایت میدوند .
جوی باریکه . عزیزم
راه خود گیر و برو .
یک شب مهتابی از این تنگنای
بر فراز کوهها پر می زنم
میگذارم می روم
ناله خود میبرم
میگذارم می روم
ناله خود میبرم
درد سر کم میکنم
چشمهایی خیره میپاید مرا
غرش تمساح میآید بگوش
کبر فرعونی و سحر سامریست
دست موسی و محمد با من است
میرویم
وعده آنجا که با هم روز و شب را آشتیست
صبح چندان دور نیست ..........
شاهرگهای زمین از داغ باران پر شده ست
آسمانا! کاسه ی صبر درختان پر شده ست
زندگی چون ساعت شماطه داره کهنه ای
از توقف ها و رفتن های یکسان پر شده ست
چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست
بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست
دوک نخ ریسی بیاور یوسف مصری ببر
شهر از بازار یوسف های ارزان پر شده ست
شهر گفتم!؟ شهر! آری شهر! شهر
از خیابان! از خیابان! از خیابان پر شده ست
اثر: فاضل نظری