گلي جان سفره دل را
برايت پهن خواهم كرد
گلي جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز
وگرنه من برايت شعرهاي ناب خواهم خواند
در اينجا وقت گل گفتن
زمان گل شنفتن نيست
نهان در آستين همسخن ماري
درون هر سخن خاري ست
گلي جان در شگفتم از تو و اين پاكي روشن
شگفتي نيست ؟
كه نيلوفر چنين شاداب در مرداب مي رويد؟
از اينجا تا مصيبت راه دوري نيست
از اينجا تا مصيبت سنگ سنگش
قصه تلخ جدايي ها
سر هر رهگذارش مرگ عشق و آشنايي هاست
از اينجا تا حديث مهرباني راه دشواريست
بيابان تا بيابانش پر از درد است
مرا سنگ صبوري نيست
گلي جان با توام
سنگ صبورم باش
شبم را روشنايي بخش
گلي! درياي نورم باش.
نظرات شما عزیزان:
اثر: حمید مصدق