عقاب

-

 

 

گشت غمناک دل و جان عقاب

ديد کِش دور به انجام رسيد

بايد از هستی دل بر گيرد

خواست تا چاره ناچار کند

صبحگاهی ز پی چاره کار

گله کآهنگ چَرا داشت به دشت

وان شبان ، بيم زده ، دل نگران

کبک در دامن خاری آويخت

آهو استاد و نگه کرد و رميد

ليک صياد سر ديگر داشت

چاره مرگ نه کاريست حقير
صيد هر روزه به چنگ آمد زود

 

چو از او دور شد ايام شباب
آفتابش به لب بام رسيد
ره سوی کشور ديگر گيرد
دارويی جويد و در کار کند
گشت بر باد سبک سير سوار
ناگه از وحشت پر ولوله گشت
شد پی برهنوزاد دوان
مار پيچيد و به سوراخ گريخت
دشت را خط غباری بکشيد
صيد را فارغ وآزاد گذاشت
زنده را دل نشود از جان سير
مگر آن روز که صياد نبود

 

***

 

آشيان داشت در آن دامن دشت

سنگها از کف طفلان خورده

سالها زيسته افزون زشمار

بر سر شاخ ورا ديد عقاب

گفت : « کای ديده زما بس بيداد

مشکلی دارم اگر بگشايی

گفت :« ما بنده درگاه توايم

بنده آماده بود فرمان چيست؟

دل چو در خدمت تو شاد کنم

اين همه گفت ولی با دل خويش

کاین ستمکارقوی پنچه کنون

لیک ناگه چو غضبناک شود

دوستی را چو نباشد بنیاد
در دل خویش چو این رای گزید

 

زاغکی زشت و بد اندام و پلشت
جان ز صد گونه بلا در برده
شکم آکنده ز گند و مردار
زآسمان سوی زمين شد به شتاب
با تو امروز مرا کارافتاد
بکنم هر چه تو می‌فرمايی»
تا که هستيم هواخواه توايم
جان به راه تو سپارم ، جان چيست!
ننگم آيد که ز جان ياد کنم! »
گفتگويی دگر آورد به پيش
از نیازست چنین زار و زبون
زو حساب من و جان پاک شود
حزم را باید از دست نداد
پر زد و دور ترک جای گزید

 

***

 

زار و افسرده چنين گفت عقاب
راست است اين كه مرا تيز پر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت
گر چه از عمر ،‌دل سيري نيست
من و اين شه پر و اين شوكت وجاه
تو بدين قامت و بال ناساز
پدرم نيز به تو دست نيافت
ليك هنگام دم باز پسين
از سر حسرت بامن فرمود
عمر من نيز به يغما رفته است
چيست سرمايه ي اين عمر دراز ؟

 

كه :‹‹ مرا عمر ، حبابي است بر آب
ليك پرواز زمان تيز تر است
به شتاب ايام از من بگذشت
مرگ مي آيد و تدبيري نيست
عمرم از چيست بدين حد كوتاه؟
به چه فن يافته‌اي عمر دراز ؟
تا به منزلگه جاويد شتافت
چون تو بر شاخ شدي جايگزين
كاين همان زاغ پليد است كه بود
يك گل از صد گل تو نشكفته است
رازي اين جاست،تو بگشا اين راز››

 

***

 

زاغ گفت : ار تو درين تدبيری

عمرتان گر که پذيرد کم و کاست

زآسمان هيچ نيايد فرود

پدر من که پس از سيصد و اند

بارها گفت که بر چرخ اثير

بادها کز ِزبَر خاک وزند

هر چه از خاک شوی بالاتر

تا بدانجا که بر اوج افلاک

ما از آن سال بسیيافته‌ايم

زاغ را ميل کند دل به نشيب

ديگر اين خاصيت مردار است

گند و مردار بهين درمانست

خيز و زين بيش ره چرخ مپوی

ناودان جايگهی سخت نکوست

من که بس نکته نيکو دانم

خانه‌ای در پس باغی دارم
خوان گسترده الوانی هست

 

عهد کن تا سخنم بپذيری
دیگری را چه گنه کاين زشماست
آخر از اين همه پرواز چه سود ؟
کان اندرز بد و دانش و پند
بادها راست فراوان تاثير
تن و جان را نرسانند گزند
باد را بيش گزندست و ضرر
آيت مرگ شود پيک هلاک
کز بلندی رخ بر تافته‌ايم
عمر بسيارش از آن گشته نصيب
عمر مردار خوران بسيارست
چاره رنج تو زان آسانست
طعمه خويش بر افلاک مجوی
به از آن کنج حياط و لب جوست
راه هر برزن و هر کو دانم
وندر آن گوشه سراغی دارم
خوردنيهای فراوانیهست

 

***

 

آنچه زان زاغ چنين داد سراغ

بوی بد رفته از آن تا ره دور

نفرتش گشته بلای دل وجان

آن دو همراه رسيدند از راه

گفت : خوانی که چنين الوانست

می‌کنم شکر که دررويش نيَم
گفت و بنشست و بخورد از آن گند

 

گندزاری بود اندر پس باغ
معدن پشه مقام زنبور
سوزش و کوری دو ديده از آن
زاغ بر سفره خود کرد نگاه
لايق حضرت اين مهمانست
خجل از ما حَضَر خويش نيَم
تا بياموزد ازو مهمان پند

 

***

 

دلش از نفرت و بيزاري ، ريش
يادش آمد كه بر آن اوج سپهر
فر و آزادي و فتح و ظفرست
ديده بگشود به هر سو نگريست
آن چه بود از همه سو خواري بود
بال بر هم زد و بر جست زجا
سال ها باش و بدين عيش بناز
من نيم در خور اين مهماني
گر در اوج فلكم بايد مرد

 

گيج شد ، بست دمي ديده ي خويش
هست پيروزي و زيبايي و مهر
نفس خرم باد سحرست
ديد گردش اثري زين ها نيست
وحشت و نفرب و بيزاري بود
گفت : كه ‹‹ اي يار ببخشاي مرا
تو و مردار تو و عمر دراز
گند و مردار تو را ارزاني
عمر در گند به سر نتوان برد ››

 

***

 

شهپر شاه هوا ، اوج گرفت
سوي بالا شد و بالاتر شد
لحظه
يي چند بر اين لوح كبود

 

زاغ را ديده بر او مانده شگفت
راست با مهر فلك ، همسر شد
نقطه
يي بود و سپس هيچ نبود

 


نظرات شما عزیزان:

مریم
ساعت22:53---26 بهمن 1392
شازده کوچولو پرسید:



از کجا بفهمم وابسته شدم ؟



روباه جواب داد :



تا وقتی هست ، نمی فهمی . . .


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




تاريخ : 15 / 11 / 1392برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی