-

بفلک سر به در آورده بنائیست عظیم
مظهر قدرت گنج است و سر و زر و سیم
سر بسر داخل آن غرق می و موسیقی
ساز، با مطرب و ناز، از زن و می با ساقی
اینطرف دود سرر خیز کباب است، کباب
آنطرف بوی دل انگیز شراب است، شراب!
صد رقم میوه خوشبوی و شکر بار در آب
نیمه عریان همه جا موج زند مست و خراب:
زن شوریده سر می زده با سینه باز،
سر به زانوی گروهی دغل و شعبده باز
کارفرما به سخن میکند اینسان آغاز:
دوستان! همکاران!
عید فطر است امروز...
پند این پیر جهاندیده همه گوش کنید
تا به پایان نرسد سال و مه غارتگر
نرود شوکت سرمایه به تاراج فنا
خون انسان ستمدیده، به نیرنگ و فسون
بچکانید و قدح پشت قدح نوش کنید!
دوستان! همکاران!
چه سعادت به جهان برتر و بالاتر از این
که شریکیم به خوشبختی و آسوده ز غم!
ز کران تا به کران...
هر کجا کرکس سرمایه به منقار ستم
میکند پاره دل خسته دل رنجبران
بخورید همکاران!
روزه امسال گرفتم که خدا سال دگر
طایر آز مرا باز دهد بال دگر
بال بگشایم و چون جغد به پرواز آیم
ده به د، شهر به شهر...
بخورم خون بشر
سال دگر، بکفم گنج دگر، باز آیم
*****************
 
ناگهان صحنه عوض میشود و رعشه مرگ
میشکافد در و دیوار بنا از رگ و پی
میقتد لرزه براندام هوسبار ستم
میپرد رنگ ز رخساره می
ناله ای می رسد آهسته به گوش از ره دور
ناله ای از ته گور ....
"کوره شد منفجر و سوخت تنش و ای مردم!
            سکته کرد از غم او بیوه زنش ای مردم!
            مرد فرزند من و هیچ نمانده است ازو!
            جز همین غرقه به خون پیرهنش ای مردم"
******
 
میپرد مستی می از رخ ارباب سکوت
میزند پرسه در اطراف بنا از چپ و راست
خبری وحشتناک!
خبر مرگ سقوط!
میکشد نعره که:"ایوای ببین کوره ماست، که چنین شعله به هر سوی بر افروخته است"
"بله ارباب"، دهد پاسخ سربسته به او
پسری از ته باغ
" تن صدها نفر از کارگران سوخته است"
خفه شو مرد! که من چیز دگر می پرسم!
کی من از سوختن کارگران می ترسم؟
بدرک گر که هزاران نفر انسان مردند!
به جهنم که دو صد غنچه و گل پژمردند!
چشم تا کار کند هست در این شهر چو ریگ
لخت و عریان همه جا کارگر پیر و جوان
صحبت از ریختن سقف بود بر سر دیگ!
نه که آشفتگی و سوختن کارگران!
*************************
 
چه بگویم به تو ای نظم جنایت پرور...
زاده جهل و فسون روسپی پول پرست
که به دیوان سیاهت به سرشک شب رنج
رنج شوریده سر، گرسنه پینه به دست
که طلا، پشت او را با تبر فقر شکست.
چه جنایت ها هست؟!
***********************
 
بروید.. بروید...
جانیان ز شرف عاری و مست از می و خون!
پند آن پیر جهاندیده همه گوش کنید
خون انسان ستمدیده به نیرنگ وفسون
بچکانید و قدح پشت قدح نوش کنید
غافل از اینکه کنون:
ز پریشانی اعماق پریشان قرون
و .. زبالین سکوت
و ز آغوش سیه روزی آغشته به خون
همه در بدران
همه کارگران، برزگران
در صفوفی محکم
ز کران تا به کران!
دست در دست به پا میخیزند...
و به فرمان زمان
در و دیوار به خون تشنه کاخ ظلمات
با نوائی طرب انگیز فرو می ریزند
بر سر مفتخوران
***************************
 
خرمن جور و ستم زآتش فردای سپید
در دل مرده صحرای فسون می سوزد
سوزن رنج به دست
جبر تاریخ، لب فقر و قیود
در کنار لب سرمایه و سود
به لب دامن دنیای کهن میدوزد!


اثر: کارو


تاريخ : 14 / 4 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

حاجی فیروز

 

ای کسانی که در این کشمکش عید سعید
سر خوش و می زده با روی سپید
غرق در شوکت و در مکنت و بد مستی پول
به سیاهی شب بخت بدم می خندید
می نپرسید چرا؟
از چه این هموطن لخت به این صورت زشت
رو سیه ساخته و کو به کو افتاده به راه
آری ای هموطنان
سرگذشتیست مرا تیره در این روی سیاه

لحظه ای محض خدا خویش فراموش کنید
غم پنهانی من گوش کنید
در دل آتش فقر
در غم خاموشی
وز همه تلخی جانسوز که یک عمر کشید
قلب من بس که تپید
قلب من بس که شکست
نفسم بس که در اعماق دلم نعره کشید
هوسم بسکه به مغزم کوبید
پای یک مشت ستمکار فرومایه پست
بس که برخاک سیاهم مالید
مثل یک قطره سرشک
ازدل خون
زندگی بر لب چشمم غلطید
با سر آهسته زمین خورد و تن سرد زمین
لاشه مرده روحم بوسید
وندر آغوش به هم کفته وهم و جنون
مغز بیچاره بختم پوسید
نفسم....
هر چه بیهوده مرا کشت بسم بود بسم

نفس بی کسم ای زنده دلان قطع کنید
سینه ام چاک کنید
این غبار سیه از روی رخم پاک کنید
به چه کار آیدم این چشمه خون
این تن مرده مرگ
که تن زنده من کرده چنین آواره
از کف سینه ام آرید برون
ببرید...
ببرید در بیابان سکوت
زیر مشتی لجن و سنگ سیه خاک کنید

آری ای هموطنان
چشمه عشق در این ملک سراب است سراب
پایه عدل و شرف پاک خراب است خراب
عز و مردانگی و فهم عذاب است عذاب
جور بر مردم بد بخت صواب است صواب
آه ای چشم زمین قافله سالار زمان
باز گو با من سر گشته خور عالم تاب
آدمیت به کجا رفته کجا رفته شرف
کو حقیقت ز چه رو مرده چرا رفته به خواب
این چه رسمیت چه نظمیست چه وضعیست خدا
سبب این همه بد بختی عم کیست خدا
جز خدایان زر و کهنه پرستان پلید
هیچ کس زنده در این شب به خدا نیست خدا
کی رسد روز و شود چیره بر این ظلمت تار
که پیادست در آن حق وستمکار سوار
سر نوشت همه بازیچه مشتی عیار
سر زحمت به طناب عدم از دار به دار
زیر خاک است گل و زینت گلدان ها خار
فقر می باردش از هر در و از هر دیوار

زندگی پول نفس پول هوس پول هوار
مرغ حق يخ زده اندر قفس پول هوار
قدرتی کو که بر آید ز پس پول هوار
هموطن خنده مکن بر رخ این حاجی خوار
صحبت از عید مکن بگذر و راحت بگذار

من بیکار که صد بار بمیرم هر روز
بالشم سنگ و دلم تنگ و تنم بستر سوز
کت من در گرو عید گذشته است هنوز
به من آخر چه که نوروز سعید است امروز
کهنه روزم چه بد آخر که چه باشد نوروز
هفت سین من اگر بودی و می دیدی چیست
همنشین من غارت زده می دیدی کیست
می زدی داد فلک تا به فلک زنگ به زنگ
که تف بر تو محیط شرف آلوده به ننگ
هفت سین من که چه سینی و چه هفت
سینه ای کشته دل و سوز سرشکی گلرنگ
سرفه های تب و سرسام سکوتی دلتنگ
سفره ای خالی و سرما و سری بر سرسنگ
آری ای هموطنان
سالتان باد به صد سال فرحبخش قرین
هفت سین کی به جهان کسی بهتر از این

دیده هر سو که بیفتد ز یسار و ز یمین
سایه فقر سیه کرده سرو روی زمین
سبز برگ در ختان همه بی لطف و حزین
لاله را ژاله صفت اشک الم گشته عجین
زن غمین پیر غمین بچه غمین
وه که سرتاسر این ملک ستمدیده زار
نفسی نیست دهد مژده ز ایام بهار
شیون و درد و فغان داده به سر باد وزان
جای می خون سیه می چکد از چشم رزان
این که چیزی نبود هموطنان بدتر از
عجب اینجاست که افتاده زپا چرخ زمان
کی فلک دیده به خود
فصل خزان بعد خزان
 

 


اثر: کارو


تاريخ : 14 / 4 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی