خداوندا
نمیخواهم من این مخلوق انسان
این هیولایی که نامش را خدا دادند
من این مخلوق دست بندگانت را نمیخواهم
خدایا
این خدای قتل و غارت را نمیخواهم
خدایی را که در عصر حجر ماندهست
کسی را که برای سیب
مرا از خانهاش راندهست
خدایی را که سگهایش بشر را میدرند و بر لبش خندهست
خدای سنگسار و مرگ و اشکاور نمی خواهم
خدای صاحبان تخت و درویشان بیباور نمی خواهم
نمیخواهم خدایی را که لم دادهست بر تختش
خدایی که گه و بیگاه
بیاندازد مرا در کوهی از آتش
خدایی را که در گاهش به روی آدمی بسته ست
خداوندی که از فرمان نبردنهای من خسته ست
خدایی که نمیفهمد غم نان را
نمیبیند تن مظلوم بیجان را
نمیخواهم بیاموزم زبانش را
نه میخواهم خودش را
... نه جهانش را
نه حوری و بهشتش را
نه عرش و آسمانش را
خداوندا
نه آن دلدادهی خاکم
نه آن تن داده بر افلاک
نه آن اهریمنی دجال
نه آن قدیس خوب و پاک
و تا روزی که در جانم نوای عشق میپیچد
ندارم از خدای این چنینی باک
نظرات شما عزیزان:
اثر: ماردین امینی انبی