با هر نفست میرود از خویش جهانی بزن آتش
بزن آتش به تن مردهی این هرزه خیابان دو سو تاریکی
پتکی شو و از بیخ بزن ریشهی اهریمن شب را
بزن آتش
برن آتش که شفق میدمد از شعلهی روشنگر خورشید نگارت
بر چنگ بزن چنگی و باز آر صدا را
باز آر صدا را و به رقص آر تن معبد زانو زده در سوگ و عزا را...
آتش بزن آتش کفن گوشه نشینی و دو صد تکه کن این برقهی نیرنگ و ریا را
آبستن زندان و تجاوز شده این شهر بزن مشت
دیوار فرو ریز و قفس بشکن و پرواز به پا کن
بگشا گره از طرهی گیسو و تن از بند رها کن
از بند رها کن تن و از خویش
چشمان سیه دیده و قحطی زدهی خلق خدا را
دستی بزن و پاک کن از دیدهی نیلی و رخِ آبی دریا
کابوس کویری که سرابیست پر از هیچ و پر از تاریکی
آبی بزن آیینهی این خسته زمین را
بزن آتش دل نفرین زدهی کرکس خونخوارهی این ملک
فریاد بزن در دل این همهمهی بیهده و تو خالی
آتش بزن این مشت دروغین گره کرده که کوبیده هوا را
با مردم این میکدهی تشنه لب و منگ بگو قصهی بیداری ما شبزدهها را
آتش بزن این خرقهی پوسیده که پوشانده رخ پاک خدا را
در بند نمان، بند فرو ریز و بنه پایهی آزادی ما را
فریاد بزن زادهی این گور نبودیم اگر کور نبودیم
آتش بزن این گور که ما چشم گشودیم و در این گور نمیریم
روییده بر این خاک و بمیریم بر این خاک
تا شعلهی سبزی که دمیدهست از این گور
آتش زند اندیشهی این شبزدهها را
نظرات شما عزیزان:
اثر: ماردین امینی انبی
تاريخ : 7 / 6 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی| نظرات