در سراي ما زمزمه اي ، در كوچه ما آوازي نيست.
شب، گلدان پنجره ما را ربوده است.
پرده ما ، در وحشت نوسان خشكيده است.
اينجا، اي همه لب ها ! لبخندي ابهام جهان را پهنا مي دهد.
پرتو فانوس ما ، در نيمه راه ، ميان ما و شب هستي مرده
است.
ستون هاي مهتابي ما را ، پيچك انديشه فرو بلعيده است.
اينجا نقش گليمي ، و آنجا نرده اي ، ما را از آستانه ما
بدر برده است.
اي همه هشياران ! بر چه باغي در نگشوديم ، كه عطر فريبي
به تالار نهفته ما نريخت ؟
اي همه كودكي ها ! بر چه سبزه اي ندويويم، كه شبنم
اندوهي بر ما نفشاند ؟
غبار آلوده راهي از فسانه به خورشيديم.
اي همه خستگان ! در كجا شهپر ما ، از سبكبالي پروانه
نشان خواهد گرفت ؟
ستاره زهر از چاه افق بر آمد.
كنار نرده مهتابي ما ، كودكي بر پرتگاه وزش ها مي گريد.
در چه دياري آيا ، اشك ما در مرز ديگر مهتابي خواهد
چكيد؟
اي همه سيماها ! در خورشيدي ديگر، خورشيدي ديگر.
نظرات شما عزیزان:
اثر: سهراب سپهری
تاريخ : 2 / 4 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی| نظرات